و همه رفتند، به جز توبی کوچولو. رهبران قبایل تصمیم گرفتند برای جلوگیری از ویرانی کشور به دنبال حمایت خدایان باشند. تا زمانی که طوفان شهاب سنگی بیفتد. برای هزاران سال، شهروندان کشور شیرین زندگی مسالمت آمیزی داشتند. توبی خیلی ضعیف بود، بنابراین آنها تصمیم گرفتند که ماندن در خانه برای او امن تر است. مامان توبی او را در یک غار رها می کند. روزها می گذرد. شهاب ها نمی افتند، اما افراد قبیله هم برنمی گردند. توبی کوچولو تمام شهامت خود را جمع می کند تا برای یافتن مامان و قبیله گمشده خود به مسیرهایی برود.
اطلاعات دقیق...